روزهای نوجوانی یاس



باز آمد بوی ماه مدرسه                 بوی شادی های راه مدرسه

باز هم صبح های پاییزی،باز هم صبحانه هایی که حتی اگر هر روز آنها را میخوردی در مهر برایت طعم دیگری دارد،باز هم برنامه ی صبحگاهی،باز هم اضطراب و استرس امتحان،باز هم رقابت درسی و باز هم بوی ماه مدرسه از راه رسید.

دیگر شهر پر از ماشین هایی که دانش آموزان را به مدرسه میبرد یا مادرانی که دست در دست کودکان خود آنها را راهی مدرسه میکنند.

حالا دیگر واقعا وقتی سال به ماه مهر می رسد احساس میکنم جمعه ایی بلند مدت به پایان رسیده و زمان کار و تلاش و کوشش شروع شده است.

زیبا ترین بخش این جمعه ی بلند مدت برایم زمانی است که به اواخر آن میرسم و خود را برای سال تحصیلی آماده میکنم.

اما امسال مهر برایم احساسِ دیگری دارد،انگار بعد از شش سال کودکی دارم طعم بزرگ شدن را حس میکنم.

قاطعیت و جدیتی که امسال همراه خود دارم در سال های قبل به هیچ وجه احساس نکرده بودم.

برای همگی شما مهر خوبی را آرزومندم.

یاس پدرام


یاس بزرگ و بزرگ تر می شد و نسبت به زندگی هم آگاه تر می شد. علاقه هاش رو پیدا میکرد و راحت تر احساساتش رو  بروز میداد.حالا دیگه به جای بازی با کیف و کفش های مادرش فیلم و سریال های تلویزیون  رو نگاه میکرد. شب ها با مامان و باباش به دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگش میرفت.توی برنامه ریزی روزانه اش به کار هاش درس خوندن و مدرسه رفتن هم اضافه می شد.یاس کم کم داشت شکل میگرفت و حالا دیگه باهر نا عدالتی،بدی،دشمنی یا سختی رو به رو میشد گریه اش میگرفت.یاس قانون های خاص خودش رو برای زندگی کردن داشت مثلا می گفت انسان توی زندگی مجبور نیست برای احساساتش قانون بگذاره یا مثلا  میگفت که شخصیت اصلی هر آدمی با کتاب خوندن شکل میگیره و خیلی قانون های دیگه که خودش هم به بهترین شکل انجامشون میداد و به دیگران هم پیشنهاد میکرد که انجامشون بدن. بهترین تفریح برای یاس رفتن به سینما و دیدن فیلم بود و به وضع و اوضاع سینما هم خیلی اهمیت  می داد .وضعیت تحصیلی یاس خوب بود اما همیشه معتقد بود که انسان در سال تحصیلی باید در کنار درس خوندن به انجام کارهایی که به اون ها علاقه داره  هم برسه و خودش در این نوع برنامه ریزی برای زندگی استاد بود.یاس دختری بود که هرچقدر که بزرگ تر شد حرف های بیشتری برای گفتن و کار های بیشتری برای انجام دادن داشت و حالا دیگه از ریسک کردن نمی ترسید.یاس از نویسندگی هم خوشش میومد و همیشه آرزو داشت که یک وبلاگ روزانه هم داشته باشه!

و الان ۱۲ سال از سال ۱۳۸۵ میگذره و من یاس پدرام نوجوان ۱۲ ساله ی خرم آبادی در کنار شما تصمیم دارم که روز های نوجوانیم رو بسازم پس منتظر نوشته های بعدی من باشین❤


در تاریخ۱۳۸۵/۲/۱۱ در شهرستان خرم آباد دختری به نام یاس به دنیا اومد.مامان یاس در تمام مدتی که یاس رو در وجودش بزرگ میکرد  براش نوشته هایی از دنیای بیرون دنیای یاس می نوشت.وقتی یاس به دنیا اومد پدر بزرگ و مادر بزرگش در حال زیارت خونه ی خدا بودند، اون ها از خدا میخواستند که یاس صحیح و سالم به دنیا بیاد و این اتفاق افتاد.یاس در ناز و  نعمت پدر و مادرش بزرگ شد وقتی چهار سالش بود، صبح زود بیدار میشد شال ها و کیف و کفش های مادرش رو برمیداشت میپوشید و بازی میکرد تا مامانش از خواب بیدار شه بعد هم با مامانش صبحانه میخورد و میرفت طبقه ی پایین خونه شون و به پدر بزرگ و مادر بزرگش سر میزد و وقتی صدای ماشین پدرش رو میشنید از پدر بزرگ و مادر بزرگش خداحافظی میکرد و می رفت طبقه ی بالا تا با بابا و مامانش نهار بخوره بعد هم تلویزیون نگاه میکرد .بعد از ظهر هم با پدر و مادرش میرفت خرید و شب هم میومد خونه و میخوابید.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

kavirypc خرید و فروش اینترنتی 33336 دانلود آهنگ هاي جديد و زيبا از خوانندگام ايراني وخارجي خبر نداری از دلم اینجا همه چی هست نمایندگی خمین مقالات آموزش فن بيان royeshbarg katef